دیاکو بهرامی
(کارشناسی ارشد جامعهشناسی سیاسی)
سلطنت مطلقه تنها راه حفظ امنیت
توماس هابز، فیلسوف سیاسی برجسته، در پنجم آوریل ۱۵۸۸ در وستپورت انگلستان به دنیا آمد. او که فرزند یک روحانی ردهپایین بود، در سن چهاردهسالگی به دانشگاه آکسفورد فرستاده شد و هنگامی که تنها نوزده سال داشت، فارغالتحصیل شد و به تدریس منطق در آکسفورد پرداخت. او معلم خصوصی چارلز استوارت، شاهزاده تبعیدی ولز، شد و مدتی نیز تحت حمایت خانواده کاوندیش، از اشراف بزرگ انگلیسی، زندگی کرد. بدین ترتیب زمینه رشد افکار و پیشرفت خود را فراهم آورد و راه به محافل علمی انگلستان، فرانسه، ایتالیا و سایر کشورها گشود. در سال ۱۶۳۷ نخستین کتاب خود تحت عنوان «رساله صغری» را نوشت و نخستین رساله سیاسی خود به نام «عناصر قانون» را در سال ۱۶۴۰ به اتمام رساند. تا سال ۱۶۵۲ در فرانسه زندگی کرد و در همان سالها نگارش دو کتاب «اصول فلسفه سیاست» و شاهکار خود «لویاتان» را به پایان رساند. از رسالات دیگر او میتوان به «رساله درباره تن و ماده» و رسالهای دیگر با عنوان «مسائل مربوط به آزادی و ضرورت و تصادف» اشاره کرد. هابز در سن ۱۶ سالگی زندگینامه خود را به زبان لاتین نوشت و دو سال بعد «ایلیاد» و «اودیسه» را به انگلیسی ترجمه کرد. او در سال ۱۶۷۹ در سن ۹۲ سالگی درگذشت.

هابز و سکولاریسم: امنیت در آغوش سلطنت مطلقه و زوال آن از درون
«لویاتان» به عنوان یکی از پایههای جدایی دین از سیاست و سکولاریسم مطرح است و استدلال آن نیز بیشتر از این که بر مبانی فلسفی و نظری مسلم بنا شده باشد، مبتنی بر نقد عملکرد دولتهای مسیحی در طول تاریخ، بهویژه تاریخ قرون وسطی است و بر ظلمهای کلیسا و پاپها با همکاری پادشاهان بر مردم تأکید میکند که این استدلال عملی قابل نقد و بررسی است. اما از سوی دیگر، «لویاتان» از پایههای نظریه قرارداد اجتماعی محسوب میشود. ارزشمندترین عنصر اجتماعی امنیت دانسته شده و هر خطری که مخل امنیت باشد، باید دفع شود. مبنای این قرارداد نیز ترس انسان از به خطر افتادن همین امنیت است.
انسانها چون آزاد آفریده شدهاند، با هم رقابت دارند که منجر به نزاع و به تبع آن درگیری بین آنها میشود و این درگیری امنیت را از بین میبرد؛ از این رو باید با قرارداد اجتماعی جلوی درگیری گرفته شود تا امنیت برقرار گردد. علاوه بر واقعیات موجود، اساساً با بدبینی هابز نسبت به انسان و مناسبات پیرامون آن موافق هستم. در این زمینه نظر هابز اگرچه رادیکال به نظر میرسد اما صرفاً بیان واقعیت است و در طول تاریخ جنگها، آشوبها، برخورد منافع شخصی و ملی و دیگر مسائل مشابه گواهی بر این واقعیتاند. اهمیت و جایگاه این تفاسیر هابز و به اثبات رسیدن آنها موجب شده است که مکتب واقعگرایی (رئالیسم در روابط بینالملل) بسیاری از اصول خود را بر پایه آراء او استوار کند، که از جمله آنها میتوان به اصلیت آشوب، گرایش انسان به قدرت، طمعکاری انسان در خصوص منفعت و به تبع در چهارچوب دولتها اشاره نمود.
هابز از این جهت که از سلطنت تقدسزدایی کرد، بسیار قابل تأمل است و همچنین دولت را برآمده از خواست مردم و ایجاد شده توسط اراده آنها به وسیله قرارداد اجتماعی تعبیر میکند. اما او همچنان برای حفظ امنیت مردم، سلطنت مطلقه را با بالاترین درجه تمامیتخواهی تجویز میکند که سبب انتقادات فراوانی شده است. با این حال، تا حد زیادی میتوان گفت انتقادات وارده به او بیپایه نیستند؛ چراکه هر اندیشمندی باید با توجه به زمینه فکری و بستر زندگیاش مورد بررسی قرار گیرد. هابز در دورهای، سلطنت مطلقه از نوع تاسیسی را تجویز میکند که جامعه سراسر در آشوب و هرجومرج بوده است؛ وضعیتی که ناشی از جنگهای مذهبی میان پروتستانها و کاتولیکها بود و نبود امنیت زندگی انسان را در آستانه نابودی قرار داده بود. در آن دوره تنها سلطنت مطلقه میتوانست امنیت لازم را تامین کند.
از سوی دیگر، اگرچه هابز حداکثر اختیارات را به حاکم تفویض میکرد و قابلیت سلب آن را در نظر نمیگرفت و هر تلاشی بر علیه آن را محکوم میکرد، اما معتقد بود که در نظام فکری او، هر فرد حوزهای دارد که حاکمیت نمیتواند در آن نفوذ کند. افراد در این حوزه از آزادی مطلق برخوردارند و این همان نکتهای است که دچار مرگ سلطنت مطلقه میشود. بنابراین، علاوه بر تجویز دولتی قدرتمند و غیرمتعهد (لویاتان)، هابز بر این باور بود که حاکم اگرچه تعهدی به مردم ندارد، اما نمیتواند از موازین انسانیت تجاوز کند؛ و مردم نیز در درون خود از آزادی برخوردارند، یعنی در حوزهای که حاکم هیچگاه توان ورود به آن را ندارد. این نقطه امیدی بود برای لیبرالیسم آینده؛ همان نکتهای که کارل اشمیت میگوید: «کرم لیبرالیسم در درون درخت هابز قرار داشت.»
لذا با توجه به بستر موجود در سده حاضر، نمیتوان به کنه اندیشه هابز و صحت آن به درستی پی برد. در دورههای بعد، اندیشمندان با مشروط کردن سلطنت مطلقه و قرار دادن حاکم به عنوان یکی از طرفین قرارداد اجتماعی، نظام سیاسی مطلوبتری عرضه کردند و این تلاش برای به دست دادن بهترین نظام سیاسی ممکن توسط فلاسفه سیاسی همچنان ادامه دارد؛ و شاید روزی فراتر از دموکراسی نمایندگی نیز گذر کنیم.
لویاتان: سرنوشت انسان در دستان قدرت و امنیت
«لویاتان» شامل یک مقدمه، چهار بخش، چهل و هفت فصل و نتیجهگیری است. محور و موضوع اصلی هابز در «لویاتان» دولت، قدرت، سیاست و الهیات است. هابز با بهرهگیری از تمثیلهای ابزاروار و انداموار، تحلیل خود را بر روی انسان متمرکز میکند. به طور مثال، همانگونه که ساعت را با شکستن به اجزاء برای فهم کارکرد آن بررسی میکنند، جامعه را نیز به واحد انسانی به عنوان مبنای فهم کارکرد کلان تقسیم مینماید.
هابز در مقدمه «لویاتان» پس از اشاره صریح به اینکه همه دستگاههای خودکار دارای نوعی حیات مصنوعی هستند و زندگی همان حرکت اندامها است و منشاء حرکت عمدتاً درونی است، مینویسد:
«آن لویاتان عظیمی که کشور یا دولت خوانده میشود، به کمک فن و صناعت ساخته شده و صرفاً انسانی مصنوعی است که از انسان طبیعی عظیمتر و نیرومندتر است و برای حراست و دفاع از او ساخته شده است. در آن، حاکمیت همچون روحی مصنوعی است که به کل بدن زندگی و حرکت میبخشد؛ در آن بدن مصنوعی، قضات، حکام و دیگر کارگزاران قوه قضاییه و مجریه همچون مفاصل مصنوعیاند؛ پاداش و کیفر (که هر مفصل و اندام به واسطه آن به جایگاه حاکمیت وصل شده و برای انجام وظیفه خود به حرکت درمیآید) رگها و اعصابی هستند که همان وظیفه را در بدن طبیعی انجام میدهند؛ ثروت و مکنت همه اعضای کشور، در حکم قوت آناند؛ حفظ امنیت مردم کارویژه اصلی آن است؛ مشاوران که مطالب مورد نیاز را به اطلاع آن میرسانند، در حکم حافظهاند؛ عدالت و قوانین عقل و اراده مصنوعی هستند؛ اجماع و توافق در حکم تندرستی، فتنه و شورش در حکم بیماری و جنگ داخلی در حکم مرگ آن موجود است.»
هابز رویکردهای مختلفی را نسبت به دولت، حاکمیت و قوانین مدنی مطرح میکند. فلسفه او را فلسفه قدرت نیز نامیدهاند. هابز بر این باور است که مهمترین غایت دولت، امنیت است. وی تأکید میکند که قوانین طبیعی بدون وجود ترس از قدرت، به خودی خود توان تأمین امنیت را ندارند؛ لذا برای آنکه قدرت عمومی تأسیس شود و مردم را از هجوم و آسیب بیگانگان و حتی یکدیگر حراست کند، چارهای نیست جز اینکه از طریق شیوه اکثریت آراء، ارادههای مختلف مردم به یک اراده تبدیل شود. بنابراین، دولت در مقام تعریف عبارت است از شخصی که جمع کثیری از آدمیان به موجب عهد و پیمان با یکدیگر، خود را یک به یک مرجع اعتبار و جواز اعمال او ساختهاند تا بتواند تمامی قوا و امکانات آنها را چنان که خود مقتضی میبیند، برای حفظ آرامش، امنیت و حراست عمومی به کار بَرَد.
همچنین، هابز چنین نتیجه میگیرد که کسی که این نقش را دارد، «حاکم» خوانده میشود که صاحب قدرت حاکمه است و همه اتباع او محسوب میشوند. بنابراین، حقوق حاکمیت تقسیمناپذیرند و حاکم نمیتواند حقوق حاکمیت خود را واگذار کند مگر آنکه کاملاً از قدرت حاکمه خود چشم بپوشد.
سرانجام «لویاتان» هابز چه بود؟
«و بدینسان رساله خود را در باب حکومت مدنی و دینی در چنین اوضاع ناآرامی که اینک وجود دارد، به پایان میآورم و در این کار هیچ غرض، خواسته یا نقشه دیگری جز روشن ساختن رابطه متقابل میان امنیت و اطاعت در پیش چشم عموم مردم نداشتهام؛ حفظ امنیت و اطاعت به حکم طبع بشر و قوانین الهی (چه قوانین طبیعی و چه قوانین موضوعه) ضروری است.»
در پایان این نوشتار باید اشاره داشت کهاتوریته حکومت هابزیبر بدبینی او نسبت به طبیعت بشر استوار است، که میتوان آن را بخش کوچکی از میراث ماکیاولی دانست. جالب آنکه این بدبینی به طبیعت بشر در نزد ماکیاولی موجب شده است که او بیش از آنکه به اندیشه مردم بپردازد، به طریقه حکمرانی بیندیشد. بنابراین، در تفکر هابز، صلح و زندگی آسوده در جامعه سیاسی نتیجه تبیین هندسی و روانشناسی فیزیولوژیک انسان است و او اهتمام بسیار جدیای در شناخت طبیعت بشر داشته است. به همین دلیل است که «لویاتان» را با انسانشناسی آغاز میکند و در مراحل بعدی، دولت را زیر ذرهبین قرار داده و علت وجودی آن را تبیین مینماید.
بیشتر بخوانید:
1. ️الهیات سیاسی کاتولیک و دولت مطلقه از هابز تا اشمیت
2. الکسی دو توکویل؛ مردی که دموکراسی را فهمید
3.مفهوم حکشدگی در جامعهشناسی اقتصادی: نگاهی به نظریه مارک گرانووتر
دیدگاه خود را بنویسید