محمدامین سلیمانی

تحلیل دیدگاه‌های سیاسی پیرامون شرانگاری بشر و سیطره دولت مدرن

چگونه باورهای بشر شکل‌دهنده قدرت دولت هستند

«توماس پین» می‌نویسد:
«جامعه حاصل نیازهای معقول ما و حکومت حاصل شرارت‌های ماست.» (1)

با اتکا بر این صورت‌بندی می‌توان گفت رابطه مستقیمی بین شرنگاری تبار انسان و میزان سیطره قدرت دولتی در ابعاد گوناگون وجود دارد. هر اندازه تصویری که یک مکتب از ماهیت آدمی به نمایش می‌گذارد نیک‌منشانه باشد، به همان اندازه آن جهان‌بینی قائل به مداخله حداقلی قدرت دولتی است. در مقابل این شکل از بن‌انگاری، هرچه قائل به ماهیتی شرور برای آدمی باشیم، سیطره قدرتی تمامیت‌خواه گریزناپذیر خواهد بود؛ لذا هر شکل خاصی از انسان‌شناسی نسخه به‌خصوصی از سیطره قدرت دولتی را ایجاب خواهد کرد.

در این بین «آنارشیسم» به‌سبب ضدیت محض با قدرت دولتی، قائل به سرشت نیکی است که تباهی آن جز به مدد اشکال گوناگون سلطه میسر نیست (2). حال آنکه، در مقابل «آنارشیسم» که خواهان چینش یکباره و محض «دولت» به مفهوم عام کلمه است، آرای نظریه‌پردازان و مدافعان «قدرت مطلقه» نیز می‌تواند مورد بحث باشد که فصل مشترک عقاید ایشان حول محور آموزه «گناه نخستین» است.

توماس هابز

او به مثابه سردمدار این نحله فکری، گرچه مقید به الهیات کاتولیک نیست و او را می‌توان «ماده‌باور مکانیکی» یا یک «خدانا باور» به شمار آورد (3)، بر آن است تا به مدد «شرنگاری» نوع انسان، «امنیت» را به «آزادی» ترجیح دهد. بنا بر عقیده او، تبار انسان در وضع طبیعی در شرایطی به سر می‌برد که آکنده از هراسی همگانی است و در آن تک تک افراد جامعه از غارت زندگی و به خطر افتادن جان خود در هراسند. او جهت توصیف این شرایط بغرنج، تمثیلی از افسانه‌های آنگلوساکسونی می‌آورد که بازگو می‌کند: اعضای یک گله گرگ آنگاه که حول یکدیگر جمع می‌شوند تا شبانگاه استراحت کنند، هیچ یک در پی آن نیست تا دو چشم خود را بسته و با خیالی آسوده بخوابد؛ بلکه هر یک از گرگ‌ها از ترس حملات متقابل هم‌نوعانش در حالتی نیمه‌هشیار به سر می‌برد تا مبادا با به خواب رفتنش مورد تهاجم سایر اعضای گله قرار گیرد. در همین راستا، او به اختصار در رساله «شهروند» می‌نویسد:

«انسان گرگِ انسان است.»

(Homo hominis lupus)

هابز در اثر «لویاتان» دیدگاه انسان‌شناسی خود را جنبه‌ای سیاسی بخشیده و فلسفه وجودی یک دولت متمرکز و گسترده را به دست می‌دهد که حاکم (یا همان شخص لویاتان) گرچه در بدو زایش قدرت دولتی و عقد «قرارداد اجتماعی» با آرای عمومی زمام امور را به دست می‌گیرد تا در مقام یک نهاد فرادستی حافظ موجودیت جامعه باشد، اما پس از تکیه زدن بر اریکه قدرت دیگر سلب قدرت از او میسر نیست و حتی سرپیچی از اوامر حاکم نیز جایز نیست. هابز در توجیه این مدعا شرح می‌دهد که عصیان بر علیه قدرت دولتی چیزی جز تلاش برای بازنمایی «وضع طبیعی» نیست که طی آن با سرنگونی حاکم، «ماهیت شرور» آحاد جامعه از بالقوگی خارج شده و شکلی بالفعل می‌یابد. گو اینکه هابز گرچه خواهان عرفی شدن ماهیت قدرت و سیطره دولت بر فراز کلیسا است، اما با طرد مقوله «مقبولیت» نوعی «مشروعیت سکولار» را تعریف می‌کند که در آن نهاد دولت صرفا به سبب «دولت بودگی» و دارا بودن جوهره قدرت، دلیل وجود و بقای خویشتن است. فرادستی قدرت دولتی در قیاس با جامعه شکل دنیوی و عرفی آموزه الهیاتی است که قائل به فرادستی «قادر متعال» و «شخص گونه» به مثابه یک وجود مستقل بر فراز طبیعت است(4). در ارتباط با هابز می‌توان گفت الهیات کاتولیک برای تدقین این قرارداد اجتماعی  قفسه‌های نظری را به پدید آورد که با وجود تهی شدن از بن مایه دینی، ساختار و صورت آن به همان شکل باقی مانده تا عاقبت با مضامینی سکولار تکمیل شود. لذا در قرارداد اجتماعی هابز برخلاف اسلاف متاخرش یعنی دومسیتر، اشمیت و کورتس شاهد عرفی سازی و تآثیر غیرمستقیم الهیات کاتولیسم هستیم.

ژوزف دو مستر

 او به سبب حمایت از سلطنت مطلقه خاندان «بوربون‌ها» و ضدیت محض با انقلاب کبیر فرانسه شهره محافل روشنفکری زمان خود بود. او به پیروی از هابز و ضمن اذعان به «اصالت قدرت» می‌نویسد:

«وقتی روح آدمی در بستر ناز و نعمت، دیر باوری و رذایل تباهی بخشی که متقاعب افراط تمدن سربلند می‌کنند، توان ترک خود را از دست داده است، تنها خون می‌تواند آن را باز بشوید...ثمرات واقعی ماهیت انسان، هنرها، علوم، اقدامات خطیر، برداشت‌های عالی و فضائل مردانه، بیش از هیر چیز متکی بر جنگ است. گویی خون حیات بخش این نهال است که نبوغش می‌خوانند. در تجلیل بیکران انسان‌ها از شکوه نظامی، امری مرموز و وصف ناپذیر وجود دارد. بنابراین جنگ فی النفسه پدیده‌ای الهی است و دست الهی تنها در عرصه جنگ بر پیکره انسان با شدت بیشتری احساس می‌شود.»

«دومیستر به سبب تأثیر بلافصل از روح «الهیات سیاسی کاتولیک»، سلطه تمام‌یافته نهاد واتیکان را نه تنها بر یک جامعه به‌خصوص، بلکه بر کل جهان تجویز می‌کند و معتقد است که قدرت‌های ناسوتی و سیاسی نیز تابع آن هستند. او به‌سبب شرنگاری بشریت باور دارد که تبار انسان قادر به یافتن مسیر رستگاری به یمن عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی حاصل از روشنگری نیست. دومیستر می‌افزاید علم‌گرایی چیزی جز تابعیت از امیال نفسانی نیست که برساخت جامعه به‌واسطه آن تنها به بربریت و توحش سازمان‌یافته می‌انجامد. لذا یگانه راه سعادت جوامع، تابعیت از اوامر پاپ به‌مثابه جانشین مسیح بر روی زمین است که به نیابت از وی فرمان می‌راند. دومیستر، افزون بر آنکه تمامیت‌یافتگی واتیکان را یک ایده‌آل به‌شمار می‌آورد، باور دارد پادشاهان به نیابت از خدا حکم می‌راندند؛ لذا تبعیت از ایشان ضروری است. در مقابل، او کاملاً مفهوم مقبولیت را از اساس به چالش می‌کشد و خواهان تفکیک‌ناپذیری قدرت است (5).»

دونوسو کورتس

 او همانند دومیستر، قدرت دولتی را به‌شدت تمامیت‌یافته توصیف می‌کند و باور دارد عوام به‌یمن گفت‌وگوهای جمعی و سازوکارهای دموکراتیک قادر به حفظ جامعه نیستند. بلکه نظام‌های «مردم‌سالار» (لیبرال) نه تنها شایسته احراز قدرت نیستند، بلکه چنان آشوبی را رقم می‌زنند که این خلا فقط به‌وسیله سوسیالیسم یا سلطنت کاتولیک قابل ترمیم است. بدین جهت، کورتس در انتقاد از رژیم‌های لیبرال دموکرات، طبقه «بورژوازی» را طبقه بحث و مجادله می‌نامد. او با اقتباس از هگل و فلسفه تاریخ او، باور دارد غایت جهان سراسر نبرد بین دو نیروی عمده اما متضاد است که در یک سوی آن «تمدن کاتولیک» واقع شده و در سوی دیگر «تمدن فلسفی» است که سرآغاز آن را «انقلاب فرانسه» به‌شمار می‌آورد. او می‌افزاید همان‌طور که خشونت جلاد با فرود آمدن بر سر یک جانی شرور، شرارت را به عدالت بدل می‌کند، در این نبرد تاریخی که سیری دیالکتیکی دارد، در نهایت «شر طبیعی» به‌واسطه «خیر فراطبیعی» که آلت خشونت را در ید خود دارد، مغلوب می‌شود؛ لذا غایت تاریخی در نهایت چیزی جز پیروزی «تمدن کاتولیک» بر «تمدن فلسفی» (سوسیالیسم) نیست(۶).

کارل اشمیت

اشمیت را به‌سبب تأثیر جالب توجه از همتای انگلیسی‌اش، «هابز قرن بیستم» نامیده‌اند (7). مجموعه قاموس فکری او سنتزی از عقاید «کورتس»، «هابز» و «میستر» است؛ بدین معنا که او گرچه همانند هابز بر فرادستی ارگان دولت بر کلیسا اذعان دارد، اما مفاهیم عمده سیاست مدرن را نه مفاهیمی مطلقاً ساخته‌پرداخته مدرنیته، بلکه ماحصل دگردیسی «الهیات کاتولیک» می‌داند. او در واپسین فصل کتاب «الهیات سیاسی» می‌نویسد:

«تمام مفاهیم مهم نظریه مدرن دولت، مفاهیمی الهیاتی‌اند که عرفی شده‌اند؛ نه فقط بر اثر تحولات تاریخی — که طی آن این مفاهیم از حوزه الهیات به نظریه دولت منتقل شده‌اند» (8).

پیرو مقوله «الهیات سیاسی»، او در کتاب «مفهوم امر سیاسی» می‌افزاید:

«فرمول‌های حقوقی قدرت مطلقه دولت، به واقع ماحصل عرفی‌سازی فرمول‌های الهیاتی قدرت مطلقه خداوند است» (9).

درواقع، اشمیت نقش جالب توجهی برای الهیات کاتولیک در برساخت سیاست مدرن قائل است؛ لذا از نظر او سیاست مدرن پدیده‌ای خودبنیاد نیست؛ بلکه به واسطه دگردیسی عمیقی که پس از قرون وسطی روی داده، تعین یافتن سیاست مدرن حاصل گردیده است. او با مدنظر قرار دادن مقوله «الهیات سیاسی»، مفاهیم عمده نظریه مدرن دولت را مابه‌ازای معنوی مفاهیم عمده الهیات کاتولیک در نظر می‌گیرد (10):

  • حاکمیت قانون: قضا و قدر
  • امر استثنا: معجزه
  • کتاب قانون اساسی: کتاب مقدس
  • حاکم (دولت): خدا
  • مجلس عوام: سلسله‌مراتب شورای واتیکان
  • دوست و دشمن: تضاد ابدی خیر و شر

او همانند دونوسو کورته، ضمن اذعان به یک فرجام‌خواهی تاریخی و نبرد حقیقی که غایت بشریت را رقم خواهد زد، باور دارد تضاد اعلا فی‌مابین «کاتولیسم» و «سوسیالیسم» روی خواهد داد. او پا را از کورتس فراتر می‌گذارد و به تعریف نقش و عاملیت تاریخی خود در این نبرد آخرالزمانی می‌پردازد؛ ازاین‌رو، خود را یک «کاتخون» می‌نامد (11). «کاتخون» مقوله‌ای کم و بیش ناشناخته برای متألهین کاتولیک بوده که تنها یک‌بار در «نامه دوم پولس به تسالونیکیان» مورد اشاره قرار گرفته است. درواقع، «کاتخون» از لحاظ لغوی به معنای «مانع‌شونده» است که بنا بر تعالیم «عهد جدید»، تا موعد ظهور مسیح تولد دجال را به تأخیر اندازد. گرچه فی‌مابین متکلمان مسیحی بر سر کارکرد واژه «کاتخون» اتفاق نظر وجود دارد، اما مصداق دقیق آن برای ایشان روشن نیست. لذا اشمیت به‌سبب ابهام واژه «کاتخون» خود را به عنوان مصداق این واژه معرفی کرده که به یمن تئوریزه کردن و متقن ساختن مفاهیم «الهیات سیاسی» به غنای «تمدن کاتولیک» یاری رسانده تا سرانجام در فرجام تاریخی که کورتس از آن سخن می‌گوید، جبهه‌بندی «تمدن کاتولیک» در مقابل «تمدن فلسفی» (سوسیالیسم) میسر گردد.

«هاینریش مایر» اظهار می‌کند منبع اصلی دانش اشمیت نه خرد، که وحی است (12)؛ چرا که اشمیت امر سیاسی و دوگانه سوبژکتیو آن را (دوست/دشمن) بر پایه آموزه «گناه نخستین» به تصویر می‌کشد. زیرا شرنگاری انسان فلسفه وجودی مسیحیت به مثابه تئوری رهایی‌بخشی است که بر آن است سرانجام آدمی را به رستگاری برساند. درنتیجه، شکاف بین «گناه نخستین» و «رستگاری ابدی» است که نوعی تمایز بر پایه «برگزیدگی» احاد آدمیان پدید می‌آید.

اشمیت با اتکا بر «شرنگاری بشر» و آموزه «گناه نخستین» دست به متمایز ساختن آدمیان می‌زند که دوگانه دوست/دشمن به مثابه محور سوبژکتیو امر سیاسی از آن ناشی می‌شود؛ چرا که ارائه تصویری نیک‌منشانه از انسان قادر به خلق یک خطر و تهدید بالقوه یا یک دشمن نیست، چه برسد به این‌که نقیض آن را پدید آورد تا دست آخر محور سوبژکتیو امر سیاسی شکل بگیرد.

جمع‌بندی

بررسی سیر تکوین آرای مبلغین روح سیاسی الهیات کاتولیسم نشان می‌دهد که کاتولیسم با اصلاحات کلیسا (رفرماسیون) و وقوع روشنگری (رنسانس) پایان نیافته، بلکه شاهد دگردیسی مفاهیم عمده آن تاکنون هستیم. الهیات سیاسی کاتولیسم مبین یک دولت تمامیت‌یافته، مرکزگرا توأمان با تفکیک‌ناپذیری قدرت است که تابع نظام حقوقی «اثبات‌گرایی» بوده و بنا بر آن «اقتدار حکومتی» بر «حقوق طبیعی» تقدم داشته و هستی‌بخش آن است.


بیشتر بخوانید:

1. نقش اصلاحات ارضی در تغییر ساختار ارباب – رعیتی

2. سیمون وی و کتاب برچیدن همه احزاب

3. جنبش غیر متعهدها و آینده آن


منابع

1. Die Diktatur. (ص 114).

2. Jackson, R. و همکاران. (1391). فلسفه سیاسی (مترجم: محمداحسان مصحفی). تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. صفحات 65–68.

3. Beer, M. (1923). Further selection from literary remains of Karl Marx. Labour Monthly, 105–113.

4. سبزه‌ای، م. ت. (1386). جامعه مدنی به مثابه قرارداد اجتماعی: تحلیل مقایسه‌ای اندیشه هابز، لاک و روسو. پژوهش‌های حقوق و سیاست، 22.

5. دو میستر، ژ. (1396). دژخیم (مترجم: اسماعیل قهرمان پور). تهران: نشر روزگار نو. صفحه 4.

6. یوهانسون، ج. پ. (1385). هر چیز با ضدش: درباره آرای خوان دونوسو کورتس، نظریه‌پرداز دیکتاتوری سیاسی (مترجم: حسین شقاقی). شماره 9.

7. صادقی آهنگر کلائی، م.، اسلامی، س. و دیلم صالحی، ب. (1402). نظام سیاسی مطلوب در اندیشه کارل اشمیت. پژوهش‌های فلسفی. نشر دانشگاه تبریز.

8. اشمیت، ک. (1401). الهیات سیاسی: چهارفصل درباره حاکمیت (مترجم: لیلا چمن‌خواه). تهران: نشر نگاه معاصر. صفحه 75.

9. اشمیت، ک. (1395). مفهوم امر سیاسی (مترجم: سهیل صفاری). تهران: نشر نگاه معاصر. صفحه 67.

10. حمیدی، س. (1394). روایت تئولوژیکال از امر سیاسی در اندیشه کارل اشمیت. دو فصلنامه پژوهش سیاست نظری، شماره 18.

11. Schmitt, C. (2003). The nomos of the earth in the international law of the jus publicum europaeum. Telos Press, صفحات 59–60.

12. Meire, H. (1988). The lessons of Carl Schmitt: Four chapters on the distinction between political theology and political philosophy. Chicago University Press.