امیرحسین تقیزاده
(کارشناسی علوم سیاسی)
چگونه کالا شدن نمادهای مقاومت، منازعه فلسطین-اسرائیل را از ریشههایش دور میکند؟
این یادداشت با رویکرد جامعهشناختی انتقادی، به بررسی پدیده کالا شدن ارزشها در منازعه فلسطین-اسرائیل میپردازد. هدف اصلی، نشان دادن چگونگی تبدیل نمادهای مقاومت (مانند چفیه و پرچم فلسطین) به کالاهای مصرفی در سرمایهداری پستمدرن است که اعتراضات را از حالت ساختارشکنانه به ساختارمند تبدیل میکند. با الهام از نظریههای اسلاوی ژیژک در کتاب «خشونت: پنج نگاه زیرچشمی»، این تحلیل بر تمایز بین خشونت عینی، سیستماتیک و نمادین تمرکز دارد و استدلال میکند که تمرکز رسانهها و کنشگران بر خشونت ظاهری، ریشههای واقعی بحران (مانند سیاستهای صهیونیستی و چرخه هشتاد ساله خشونت) را میپوشاند. در نهایت، این یادداشت میکوشد نشان دهد چگونه چنین روندهایی به تداوم وضعیت موجود بدون تغییرات ساختاری منجر میشود و خوانندگان را به تأمل در کنشگری واقعی دعوت میکند.
از اعتراض خیابانی تا امواج جهانی: پرچم فلسطین و نمادهای مقاومت
با انجام عملیات هفتم اکتبر علیه اسرائیل و واکنش اسرائیل به این عملیات، که طی آن چند ده هزار نظامی و غیرنظامی در بمبارانها و عملیاتهای زمینی کشته شدند، موجی از انتقادات و راهپیماییها در کشورهای مختلف غربی و اسلامی به وجود آمد. شرکتکنندگان در این اعتراضات از پرچم فلسطین، چفیه و نمادهایی که مبارزان فلسطینی طبق ارزش و فرهنگ خود داشتند، استفاده کردند تا اعتراضات خود را نشان دهند.
جایگاه نگاه سطحی: دوگانگیهای رسانهای و سایهروشن بحران
در اینجا چند نکته وجود دارد:
۱- به جای پرداختن به اصل و منشأ مشکل، خبرگزاریها و مردم تنها به ظواهر قضیه و خشونت عینی اعمالشده توجه میکنند؛ طوری که بر اساس گفتمان هر گروه، حماس ممکن است گروهی مبارز یا تروریست محسوب شود و دولت اسرائیل میتواند دولتی مدافع یا متجاوز باشد.
۲- استفاده از چفیه و پرچم فلسطین در مدلهای مختلف پوشاک، از جمله برند زارا، دیده میشود. این مسئله یادآور جریان شلوار پاره پوشیدن دانشجویان در غرب برای حمایت از کارگران است که در نهایت به کالاشدگی انجامید. اتفاق مشابهی برای چفیه، پرچم فلسطین و حجاب عربی نیز افتاده است. آیا این روند حاصل عمل سرمایهداری در عصر پستمدرن نیست؟ «هر چیزی را تبدیل به کالا کن و بفروش، حتی ارزشها.» به نظر میرسد اعتراضهایی که علیه ظلم اسرائیل به فلسطین صورت میگیرد، بیش از آنکه ساختارشکنانه باشد — اگرچه هر کنشی ساختار خود را به همراه دارد و هر ساختاری قید و بندهای خاص خود را دارد — ساختارمند است؛ یعنی در درون ساختار رخ میدهد و به نوعی نشاندهنده سبک زیستی خاصی است. همانگونه که استفاده از فلان مارک لباس و عطر طبق تبلیغات، ما را جدی، تأثیرگذار، راحت یا شوخطبع جلوه میدهد، اعتراضات نیز به همین شکل است؛ تنها نمایش نوعی سبک زیست است که میتوان با خریدن و به کار بردن عناصری مثل چفیه، آن سبک زیست را در خود جلوهگر ساخته و احتمالاً وجدان خود را با این تصور که کاری مفید انجام میدهیم آرام کنیم. در این شرایط، چندین کیلومتر دورتر در سرزمین فلسطین خشونت به وضوح ادامه دارد، اما اعتراضات با نمادها و ارزشهای کالاشدهاش به قوت خود باقی است.
۳- تأکید مکرر بر بحران فلسطین، منشأ واقعی آن را پنهان میکند. بیایید به موضوع بازگردیم: حماس در هفتم اکتبر عملیات زمینی علیه اسرائیل انجام داد، آیا این اقدام تجاوز بود یا دفاع از حقوق؟ هیچکدام از این دوگانگیها مشکل را حل نمیکند. باید به منشأ بحران پرداخت: چه چیزی باعث ایجاد چرخه خشونت شده و چرا این چرخه به طور مستمر ادامه دارد؟
ریشههای خشونت ساختاری: سیاستهای اسرائیل و چرخه تکرار خشونت
طبق این نکات میتوان گفت هفتم اکتبر حاصل سیاستهای دولت اسرائیل است. از موارد خشونت سیستماتیک میتوان به شهرکسازیهای صهیونیستی در کرانه باختری اشاره کرد که از سال ۱۹۶۸ توسط دو خاخام به نامهای والدمن و لوینگر آغاز شد و دولت از آنان حمایت کرد. همچنین عدم دسترسی مناسب فلسطینیان به آب شرب، بیسوادی گسترده و نداشتن امنیت شغلی از دیگر نمونههای این خشونت سیستماتیک است.
از خشونت نمادین در حوزه زبان میتوان به ایده صهیونیسم اشاره کرد. برای مثال، ما دو تعریف از ملیت داریم: تعریف آلمانی که به افرادی گفته میشود که سالیان دراز کنار یکدیگر زندگی میکنند و زبان، مذهب و ارزشهای یکسان دارند — که همین موضوع باعث آزار یهودیان در آلمان از دیرباز شده است — و تعریف فرانسوی که ملت و مردم را افرادی میداند که سالیان دراز کنار هم زندگی میکنند و مهمتر از همه، خاطرات مشترک دارند. حال به اسرائیل نگاه کنیم؛ در رساله دولت یهود هرتزل، مانیفست صهیونیسم، به طرز عجیبی هیچ اشارهای به ساکنان سرزمینی که یهودیان باید در آن سکنی گزینند، نشده است. جایی که سکوت و ابهام وجود دارد، فضای تفسیر به رای و رسیدن به خشونت باز میشود. عملاً در تشکیل دولت اسرائیل از ابتدا هیچ راهکاری برای همزیستی با اعراب پیشبینی نشده است.
پیمانهای صلح مانند اسلو و کنفرانس صلح مادرید نه بر پایه تصمیم جمعی برای حل بحران، بلکه به عنوان راهحلهای موقت برای برونرفت یکی از احزاب در اسرائیل — به عنوان دولت فرادست — بودهاند که از صلح به عنوان ابزاری موقت در جهت منافع حزبی خود استفاده کردهاند. دولت اسرائیل با توجه به قدرتی که در مقابل فلسطینیان دارد و مصونیتی که در مجامع بینالمللی کسب کرده، میتواند در مواقع ضرورت از پیمانهایی که بسته بازگردد.
زمانی که هدف ایجاد دولتی کاملاً یهودی در سرزمینی است که فلسطینیان قرنها در آن سکونت داشتهاند، چه راهی به جز حذف باقی میماند؟ اگر نه حذف فیزیکی، در نهایت حذف زبانی و هویتی اعمال خواهد شد.
حمله حماس با توجه به نتایجی که دیده شده است، صرفاً بازنمایی چرخه خشونتی است که دولت اسرائیل در هشت دهه عمر خود به بار آورده است.
بیشتر بخوانید:
1. «شکر: شیرینی تلخ تاریخ بشر» (انقلاب فناوری در کیفیت و ایمنی محصولات کشاورزی)
2. مدرنیته و هویت: بازتعریفی از خویشتن در عصر سرمایهداری
3. از فاشیسم تا نئورئالیسم: چگونگی نیل سینما به واقعیتهای اجتماعی
منابع
۱- حسین جودکی، علی فلاحی سیفالدین، (۱۳۹۸). تشریح محورهای منازعه بین فلسطین و اسرائیل، نشریه پژوهش ملل، ۴(۳۹)، ۳۹-۵۴. magiran.com/p1966605
۲- ژیژک، اسلاوی (۱۴۰۲). خشونت: پنج نگاه زیرچشمی با ترجمه علیرضا پاکنهاد، تهران: نشر نی.
۳- اور. بی. تمرا (۱۳۹۹). منازعه فلسطین و اسرائیل، ترجمه پریسا صیادی، تهران: انتشارات ققنوس.
دیدگاه خود را بنویسید