علیرضا اسکندری‌نژاد

دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی فرهنگی دانشگاه تهران

فیلم تحسین‌شده‌ی دیزنی روایت‌گر زندگی گرترود ادرلی است؛ نخستین شناگر زنی که از کانال مانش گذر کرده است. روایت از کودکی گرترود آغاز می‌شود؛ جایی که گرترود شاهد آتش گرفتن یکی از کشتی‌های وارد‌شده به اسکله‌ی نیویورک است. در همین ابتدای داستان می‌توان نظرگاه فیلم نسبت به شنای زنان را درک و دریافت کرد. مادر گرترود، خطاب به فرزندانش، بیان می‌کند که بیشتر قربانیان این کشتی آتش‌گرفته زنان بودند؛ چراکه شنا کردن بلد نبودند و حاضر نشدند خود را به بیرون کشتی پرتاب کنند. اساساً روایت فیلم با این نقل‌قول تأسف‌برانگیز آغاز می‌شود و در ادامه می‌بینیم که گرترود و خواهرش نسبت به شنا کردن علاقه‌ی بسیاری دارند و تلاش می‌کنند، با کمک مادرشان، مسیر خود را به سمت یادگیری شنا هموار کنند. ادامه‌ی روایت فیلم داستان فراز و فرود این شناگر بزرگ آمریکایی است، که چطور وارد تیم المپیک آمریکا می‌شود و بعدتر از کانال مانش (به طول 33 کیلومتر) با شنا می‌گذرد و نام خود را در تاریخ ورزش جاودانه می‌کند.

پیشنهاد نویسنده:

سورپرایز! هیولایی در کار نیست (یادداشتی بر فیلم The Zone of Interest)

روایت حماسی دیزنی از گرترود تحسین‌های بسیاری را خصوصاً از سوی فعالان حقوق زنان و ورزش زنان برانگیخته است و بسیاری معتقدند که تهور او موجب تغییر مسیر ورزش زنان شده است. فارغ از اینکه تا چه حد این روایت‌ها درست است یا نه، بنا دارم در این یادداشت کوتاه چند نکته را، در خصوص مواضع و رویکرد جنسیتی فیلم، مطرح کنم. 

نخست آنکه روایت فیلم از مردان یک روایت کلیشه‌ای و مبتنی بر شرارت‌های فردی است. مردان فیلم، ازجمله مهم‌ترین آن‌ها (یعنی پدر گرترود)، بیش از اندازه سیاه تصویر شده‌اند. پدر گرترود یک قصاب مهاجر آلمانی است که از مغازه‌ی قصابی امرار معاش می‌کند و، مانند بسیاری از پدران آن عصر، انتظار دارد که فرزندانش مسیر او را پی بگیرند و در کارهای قصابی به او کمک کنند. روایت فیلم و نگاه فیلم‌نامه و کارگردان به این شخصیت به‌گونه‌ای است که گویی تنها این یک پدر در کل جهان چنین ارزش و باوری نسبت به خانواده و حیات شغلی دارد. تقریباً تا نیمه‌های فیلم پدر گرترود مانع اساسی فعالیت‌های ورزشی اوست و فیلم تلاش می‌کند به مخاطب القاء کند که، بدون وجود مادر، گرترود امکان پیشرفت در عرصه‌ی ورزش نداشت و پدرش چیزی نبود جز سد راه او. فارغ از آنکه روایت دیزنی از وقایع خانوادگی ادرلی تا چه حد منطبق بر واقعیت باشد، باید گفت که روایت این فیلم مسئله‌ی تبعیض جنسیتی در عرصه‌ی ورزش را، که در آن دوران مسئله‌ای کاملاً جدی و اساسی بوده، به کنشگران فردی تقلیل می‌دهد. فیلم به‌کلی این واقعیت را از قلم می‌اندازد که راه و رسم رایج در آن روزگار برای ورود به حیات شغلی چیزی جز روش پدران نبوده است. این واقعیت بی‌کم و کاست در خصوص دختران و پسران صدق می‌کرده است. در اصل ورود به میدانی مثل میدان ورزش برای انسان‌ها دشوار بوده؛ مگر آنکه تبار فرد به ورزشکاران یا خانواده‌های متمول ورزش‌دوست متصل بوده باشد. البته که این دشواری برای زنان دوچندان بوده؛ همان‌طور که ورود به بسیاری از حرف یا هنرها نیز برای مردان سخت و جانکاه بوده است. مثلاً فرض کنید مردی در دهه‌ی 1920 به هنر رقص یا باله علاقه‌مند می‌شد؛ بنا به قواعد اجتماعی و فرهنگی، حضور او در این میدان‌ها قطعاً دشوار و جانکاه می‌بود و با برچسب‌های بسیار سختی روبه‌رو می‌شد.



نکته‌ی دوم و مهم‌تر آنکه چرا فیلمی که بیان‌گر روایت یک قهرمان بزرگ ورزشی است، باید روایت‌گر یک جنگ جنسیتی تمام‌عیار باشد و عصیان زنان علیه مردان را تصویر کند. درواقع، فیلم به‌کلی تبعیض اقتصادی و اجتماعی حاکم بر ورزش را نادیده می‌گیرد و کل ماجرای تبعیض را حول مفهوم جنسیت مفصل‌بندی می‌کند. پر واضح است که مسئله‌ی ورود گرترود به شنا و پیمودن کانال مانش یک مسئله‌ی تقاطعی است؛ تقاطعی از مسئله‌ی خانواده، اقتصاد و جنسیت. فیلم صرفاً به این عنصر سوم پرداخته و تلاش کرده تا ساختارشکنی گرترود را صرفاً جنسیتی و زنانه تصویر کند. روایت ناقص دیزنی این واقعیت را نادیده می‌گیرد که گرترود از یک خانواده‌ی مهاجر برخاسته و اساساً کارگرزاده است. این روایت ناقص جایی بیشتر به چشم می‌آید که سرنوشت برادر کوچکتر گرترود را دنبال می‌کنیم که، مانند تمامی پسران یک چنین خانواده‌ای، حیاتی بی‌فروغ و یک‌نواخت دارد؛ چراکه اساساً برای فرزندان کارگران مهاجر امکانی جز این وجود ندارد. 

پیشنهاد نویسنده:

نقد فمینیسم

نکته‌ی آخر و پایانی را این‌طور مطرح می‌کنم: گرترود، فارغ از جنسیتش، حلقه‌ی تنگ خانوادگی، اقتصادی و اجتماعی را شکست و به قهرمان تبدیل شد. بروز و ظهور چنین شخصیت‌هایی در طول تاریخ، کم‌نظیر است و نمی‌توان وجود آن‌ها را به صرفاً یک عنصر بنیانی مثل جنسیت تقلیل داد. تبعیض جنسیتی و ستم جنسیتی در اشکال مختلف در طول تاریخ علیه زنان و مردان وجود داشته است. در همین دو دهه‌ای که زندگی گرترود تصویر شده، سربازان مرد آمریکایی در جنگ جهانی اول، جنگ مرزی با مکزیک، نبرد اشغال هائیتی، نبرد اشغال نیکاراگوئه و بسیاری از نبردهای دیگر هزاران قربانی داده‌اند؛ بنابراین نمی‌توان تبعیض جنسیتی موجود در این دوران را یک تبعیض صرفاً زنانه تصویر کرد. آن فرهنگی که تهور و شجاعت به دریا زدن را برای زنان تابو می‌داند از مردان انتظار دارد که، فارغ از داشتن علاقه، به دریای مواج بزنند و جان خود را به‌راحتی تقدیم کنند. نگاه برابری‌خواهانه‌ی جنسیتی (که تقریباً نمی‌توان در محصولات سینمایی و تلویزیونی سراغی از آن گرفت) حکم می‌کند که توجهی موسع نسبت به رویدادهای مختلف تبعیض‌آفرین و ستمگرانه داشته باشیم و، بدون از قلم انداختن ستم‌های رواشده علیه یک جنسیت، به دیگر ستم‌ها نیز اشاره کنیم، تلاش کنیم تا در حد امکان مسائل را با چشم‌انداز انسانی و فارغ از جنسیت تحلیل کنیم و نگاهی تقاطعی نسبت به مسائل داشته باشیم.