دانیار قربانی (دانش‌آموخته‌ی کارشناسی جامعه‌شناسی)

فیلم زندگی­‌های گذشته (Past lives)، ساخته‌شده‌ی سال 2023 کره جنوبی، به کارگردانی سلین سونگ، روایت عاشقانه‌­ای است که ممکن است در زندگی هر انسانی رخ دهد؛ اما به نظر می‌­رسد چگونگی مواجهه با آن از رخ‌دادن آن مهم‌­تر باشد. مفاهیمی همچون گذشته، خاطره، نوستالوژی، روایت‌کردن، تجربه‌ی زیسته، کودکی، انتظار، نگاه‌کردن و اسطوره بیش از مطالب و مفاهیم دیگری که ممکن است در فیلم وجود داشته باشد، نظم را به خود جلب کرده­‌اند (به‌نوعی مسئله‌مند می‌­شوند) و من می­‌خواهم بر محور و با میانجی آنها مواجه‌ه­ایم را بنویسم.

پیشنهاد نویسنده:

حماسه‌ای علیه مردان قصاب؛ نقدی به فیلم زن جوان و دریا از منظر برابری‌خواهی جنسیتی

نایونگ و هه‌سونگ دو کودک دختر و پسر و هم‌کلاسی که با هم خیلی صمیمی و نزدیک به نظر می­‌رسند که از قضا در یک محله هم زندگی می‌کنند، هر روز با هم به مدرسه می‌روند و روزی که هه‌سونگ نمره‌ی بیشتری را از نایونگ می‌گیرد، درحالی‌که در مسیر خانه هستند نایونگ ناراحت می‌شود و هه‌سونگ می­‌گوید به‌خاطر اینکه این بار از تو نمره‌ی بیشتری گرفتم باید تو ناراحت و غمگین باشی؟ ولی تو هم نمره­‌های خوبی داری و نباید باعث شود که منم از تو ناراحت بشوم.

روزی که نایونگ و مادرش در خانه هستند، مادرش می‌­پرسد از هم‌کلاسی‌هایت چه کسی را دوست داری؟ و نایونگ جواب می­‌دهد: هه‌سونگ نیز من را دوست دارد و می­‌خواهیم که در آینده باهم ازدواج کنیم. خانواده‌ی نایونگ قرار است به کانادا مهاجرت کنند و مادرش تصمیم می‌­گیرد با هه‌سونگ و مادرش به تفریح بروند و می‌­گوید: ما به کانادا مهاجرت می­‌کنیم و می­‌خواهم قبل از رفتنمان خاطره‌ی خوبی با هم داشته باشند. دوازده سال بعد که نایونگ به نیویورک رفته است و در آنجا مشغول نویسندگی و نمایشنامه‌نویسی است؛ با مادرش تصویری صحبت می­‌کند و اسم هه‌سونگ را که فراموش کرده است از مادرش می‌­پرسد و هم‌زمان اسمش را در فیس‌بوک جستجو می­‌کند و با پیامی مواجه می­‌شود که شماره و آدرس نایونگ را خواسته بود و بالاخره از طریق پیام‌دادن یکدیگر را پیدا می­‌کنند.

آنچه که در این فرایند جالب‌توجه و زیبا است، این است که همه‌ی آنچه در اکنونیت آنها رخ می­‌دهد، مولد است و آن را به حرکت در می­‌آورد، همگی در نقطه‌­ای به اسم کودکی، خاطرات و روایت متراکم شده‌اند و مسیر جدیدی را بر می‌سازند؛ گویی کودکی و خاطرات برای آنها نقاط زایش و شدنی هستند که مسیر آنها بر محور آن اتصالات حرکت می‌کند. انگار اگر کودکی (به معنای مرحله‌ی اول زندگی و به‌تبع آن خاطرات) در میان نبود؛ مفاهیمی همچون خاطره، انتظار، روایت و حتی دیدن نیز بی­‌معنا بودند.

در سطحی دیگر، وقتی یکدیگر را پیدا می‌­کنند هر روز تصویری با هم صبحت می‌­کنند، از زندگی روزمره و سال‌های گذشته صحبت می‌­کنند اینکه چطور شد یکدیگر را پیدا کردند و نایونگ می‌­گوید من از روی شوخی پیام تو را جواب دادم و در آخر هه‌سونگ می‌­گوید راستش را بخواهی دلم برایت تنگ شده بود و نایونگ نیز حرف او را تأیید می‌کند. در یکی از روزها نایونگ به هه‌سونگ می‌­گوید موقتاً باید تا مدتی باهم صحبت و مکالمه نداشته باشند. نایونگ می‌گوید بعد از مدتی خودم پیام می‌­دهم و زسن پس هر دو آنها ناراحت می­‌شوند که چرا باید بعد از 12 سال دوباره باید موقتاً صحبت نکنند. هه‌سونگ این مدت را سردرگم و هم زمان در انتظار خبر نایونگ است که به نیویورک برود.

پیشنهاد نویسنده:

رادیکال، روشی برای رهایی از باتلاق برچسب‌خوردگان


12 سال انتظار برای چه؟؟

آنچه اینجا در تراکم سال‌ها و زمان مسئله‌مند می‌­شود، انتظار برای دیدن و نگاه‌کردن است؛ دیدن، نگاه کردن و بازگو‌کردن روایت خود برای چهره و انسانی که در غبار فضا و زمان، در یک لحظه و یک نقطه به سطح می‌­آید. یاد جمله‌­ای از ژولیا کریستوا[1] افتادم که از زبان هانا آرنت می‌­گوید: «از نظر آرنت، بدون بدل ساختن رخدادهای خام زندگی به رویدادهای زمانمندِ داستان یا روایتی در جهان و در میان دیگران، امکان تاب‌آوردن رنج­‌ها و گریز از مرزهای تنگ و محصور معنایی که، به تعبیری، همواره (پس از بابل) و همواره از پیش متکثر است، وجود نخواهد داشت».

در لحظات آخر وقتی که هه‌سونگ به نیویورک می‌­رود تا نایونگ را ببیند، درحالی‌که نایونگ ازدواج کرده است و همچنین شوهرش نیز خبر دارد که قرار است رفیق و معشوقه زمانِ کودکی نایونگ به دیدارش بیاید. بالاخره هه‌سونگ و نایونگ یکدیگر را می­بینند و یکدیگر را در آغوش می‌کشند و خیلی خوشحال می‌­شوند از دیدن دوباره‌ی یکدیگر و چند لحظه‌­ای به یکدیگر خیره می‌­شوند و مدام در حال پلک‌زدن و نگاه‌کردن به یکدیگر هستند. ما این صحنه را باز هم در هنگام خداحافظی می‌­بینیم و صحبت از چگونگی ازدواج‌کردن نایونگ می‌­شود و همچنین رابطه‌ی ناکامی که هه‌سونگ با دختری داشته است. آنچه در این جا برایم حائز اهمیت است، این است که دیدن و نگاه‌کردن به‌مثابه‌ی امری روزمره رخ می­‌دهد، اما اینجا مسئله‌­مند می­‌شود و حتی زبان را برای لحظه‌­ای به حالت تعلیق در می‌­آورد و جایگاهش را دیدن و نگاه‌کردن پُر می­‌کند؛ گویی آن پلک‌زدن‌ها و خیره‌شدن‌ها، آن دوازده سال را جبران می­‌کنند و اینجا است که گذشته در اکنون و در چشمان حاضر می‌­شوند و لحظه‌ی حال را به حرکت در می‌­آورند.

لحظه­‌ای درخشان وجود دارد و آن هم زمانی است که آرتور، شوهر نایونگ از آمدن هه‌سونگ به خانه­‌شان خبردار می‌شود و به پیشواز او می‌­رود، اینجا آرتور خود را ناکافی می‌­بیند برای نایونگ ولی نایونگ آن را رد می­‌کند و می‌­گوید که آرتور را دوست دارد و هم­زمان هه‌سونگ هنگامی که با نایونگ صحبت می‌­کند و از دواج نایونگ خوشحال می­‌شود و می­‌گوید کره جنوبی برای تو کافی نبود و نمی‌­توانست تو را به آرزوهایت برساند. در این میان هم آرتور آنجا نشسته و همچنین در فکر فرومی‌رود و به حرف‌های آنها نیز گوش می‌­دهد.

نکته‌ی درخشان این است که در طول باخبر شدن آرتور از ماجرای ارتباط نایونگ با هه‌سونگ و همچنین در آخر وقتی که این دو در وقت خداحافظی یکدیگر را در آغوش می‌­کشند و نایونگ با چشمانی گریان به سمت آرتور می­‌رود و آرتور او را بغل می‌­کند؛ در اینجا آرتور می­‌توانست از او عصبانی شود و یا حتی با او قطع ارتباط کند اما با تمام سختی‌ها و شوک­‌هایی که به او وارد می‌­شود، آرتور جهان پدیدارشناختی و تجربه‌ی زیسته‌ی نایونگ را به رسمیت می‌­شناسد. به عبارتی می­‌توان گفت گذشته‌­ی او را به رسمیت می­‌شناسد و حتی با او هم­دردی کرده و قبول می­‌کند زمان زیادی یکدیگر را ندیده بودند.
در نهایت فیلم در عین اینکه روند و سرعت آرامی داشت؛ اما پر از روایت و صحنه­‌های زیبا و پر از عشق و زیبایی بود و برخلاف برخی از فیلم­‌ها غایت و نهایتی را که باهم ازدواج کنند نداشت، و غایت همان دیدن و پیداکردن دوباره بعد از سال‌ها و روایت‌کردن بود.

[1]هانا آرنت: زندگی روایت است، از ژولیا کریستوا