دکتر یونس نوربخش (استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران)

راهل یگی Rahel Jaeggi، استاد فلسفه‌ی عملی با تأکید بر فلسفه‌ی اجتماعی و سیاسی و مدیر مرکز علوم انسانی و تغییرات اجتماعی برلین در دانشگاه هومبولت است. تحقیقات او بر فلسفه‌ی اجتماعی، فلسفه‌ی سیاسی، اخلاق، انسان‌شناسی فلسفی، هستی‌شناسی اجتماعی و نظریه‌ی انتقادی متمرکز است. راهل یگی در دانشگاه آزاد برلین در رشته‌ی فلسفه، تاریخ و الهیات تحصیل کرده‌است. او دکترای خود را در سال۲۰۰۲ و پروفسوری‌اش را در سال ۲۰۰۹ در دانشگاه گوته شهر فرانکفورت دریافت کرد. او سمت‌های پژوهشی و تدریسی مختلفی در کرسی فلسفه‌ی اجتماعی داشته است.

امروزه با وجود پیشرفت‌های زیادی که بشر داشته است، اما منتقدان جدی نیز دارد و این پیشرفت را زیر سؤال می‌برد.


برای آگاهی بیشتر:

فرار از جامعه‌ی کپک‌زده و تقویت انرژی اجتماعی


پیشرفت و پسرفت؛ ابزاری اجتماعی - فلسفی

او در کتاب جدید خود با عنوان پیشرفت و پسرفت به معانی جدیدی از این مفاهیم دست‌یافته است. از نظر او در دنیای مدرن الغای برده‌داری، معرفی سیستم‌های تأمین اجتماعی و تحریم تجاوز به عنف زناشویی عموماً به‌عنوان پیشرفت اجتماعی به‌عنوان یک تغییر برای بهترشدن و پیشرفت اخلاقی تلقی می‌شوند. بااین‌وجود، ایده‌ی یک جنبش عمومی ترقی‌خواهانه درخشش قدیمی خود را ازدست‌داده و حتی باعث ایجاد شک و تردید می‌شود. بااین‌حال تشخیص رجعت بر لبان همه است. در برابر پدیده‌های مختلف معاصر، از پوپولیسم اقتدارگرای راست‌گرا تا خستگی دموکراتیک، مطرح می‌شود. راهل یگی در کتاب خود از دو مفهوم پیشرفت و پسرفت به‌عنوان یک ابزار اجتماعی - فلسفی ضروری برای نقد عصر ما دفاع می‌کند. او نه‌تنها نتیجه، بلکه بیش از همه شکل تغییرات اجتماعی را پیش‌رونده یا واپس‌گرایانه می‌بیند. او مفهومی از پیشرفت را مطرح می‌کند که از تحریفات اروپامحور و همچنین مفهوم توسعه اجتناب‌ناپذیر فاصله می‌گیرد و نشان می‌دهد که پیشرفت منجر به رسیدن به یک هدف از قبل شناخته‌شده نیست، بلکه فرایند هرگز تکمیل‌نشده‌ی رهایی است.



در کتاب پیشرفت و پسرفت ضمن بررسی تاریخچه‌ی این اندیشه تلاش می‌کند با نگاه انتقادی مفهوم کلاسیک پیشرفت را مورد بررسی قرار دهد. او معتقد است پیشرفت نه یک واقعیت و نه یک ایده‌آل است. پیشرفت یک نمونه‌ی معنایی هنجاری و شکلی از تفسیر است. در پشت برداشت تغییر اجتماعی پیشرفت و پسرفت چه چیزی وجود دارد؟ او پیشرفت به‌مثابه‌ی فرایند تحول و توسعه‌ی خطی در تاریخ جهان و مدل پلکانی را که باید از آن عبور کرد، مورد نقد قرار می‌دهد. تصور پیشرفت به‌عنوان زنجیره‌ی ناگسستنی و قطع‌نشدنی به‌نحوی‌که جامع است و به‌مثابه‌ی یک کل جنبه‌های مختلف علمی، اخلاقی و اجتماعی و... را در برمی‌گیرد و همه به هم مرتبط است نیز مورد نقد است. او همچنین این تصور را مورد بازنگری قرار می‌دهد که پیشرفت، مقاومت‌ناپذیر است و به‌عنوان سرنوشت پذیرفته می‌شود و یک رویداد غیرفردی و غیر قابل مقاومت است. بنابراین تصور مفهوم انباشتی و خطی از پیشرفت می‌تواند پیامدهای استعماری داشته باشد و جوامعی که این مسیر را نپیموده‌اند، عقب‌مانده تصور شوند. خانم یگی معتقد است پیشرفت یک واقعیت است و نمی‌توان گفت به پایان رسیده، اما هرجا پیشرفت هست، پسرفت نیز مطرح می‌شود. پیشرفت تنها مفهوم مادی ندارد، بلکه پیشرفت اخلاقی نیز مطرح است و پیشرفت اخلاقی مقدم بر حقیقت اخلاقی است و حقیقت چیزی است که وقتی پیشرفت می‌کنید به آن می‌رسید. به قول آنتونیو ماچادو مسیر تنها زمانی پدیدار می‌شود که شما راه بروید. پیشرفت یک امر هنجاری است بنابراین تا زمانی که خوبی‌ها را نشناسیم، نمی‌فهمیم پیشرفت چیست.


وقتی از پیشرفت اخلاقی می‌پرسیم در واقع چه می‌پرسیم؟

پیشرفت اخلاقی، در یک تقریب اول، تغییر مثبت در دیدگاه‌های پذیرفته‌شده‌ی عمومی است که به‌وسیله‌ی آن سؤالات اخلاقی مرتبط درباره‌ی هم‌زیستی را بررسی و ارزیابی می‌کنیم و تغییر متناظر در طراحی نهادها و شیوه‌های اجتماعی که هم‌زیستی را تنظیم می‌کنند. دومی، بومی‌سازی پیشرفت اخلاقی در اعمال اجتماعی، یعنی جایگاه آن در حیات عملی - نهادی جامعه، پیش‌پاافتاده نیست. این به‌صراحت با این تز مرتبط است که برای‌آنکه چنین تغییر اخلاقی پیشرفت تلقی شود، باید در عمل خود را نشان دهد و به‌صورت نهادی منعکس شود و صرفاً تغییری در نگرش‌های فردی نباشد.

مفهوم پیشرفت دارای مؤلفه‌ی ارزیابی است. «پیشرفت» نه‌تنها یک اصطلاح توصیفی، بلکه یک اصطلاح ارزیابی نیز هست. توجه به تغییر کافی نیست؛ به‌عنوان‌مثال باتوجه‌به اینکه در دهه‌ی ۱۹۶۰ بسیاری از کلاس‌های درس در آلمان به چوب برای تنبیه بدنی کودکان مجهز شده بودند؛ درحالی‌که امروزه چنین چیزی غیرقابل‌تصور است. اگر کسی این تغییر را پیشرفت می‌بیند، آن را نیز تأیید می‌کند و آن را خوب، مناسب یا سودمند ارزیابی می‌کند. مردم کتک‌زدن کودکان را ظالمانه می‌دانند و آموزش غیرخشونت‌آمیز مناسب تلقی می‌شود. بر اساس تز خانم یگی، پیشرفت به گروه مفاهیم متراکم و تحلیلی - توصیفی تعلق دارد که در آن توصیف و ارزیابی پیوندی ناگسستنی با یکدیگر ایجاد می‌کنند. از این نظر، «پیشرفت» یا «پیشرفته» یک ارزیابی توصیفی و یک توصیف ارزشی است که در آن یکی بدون دیگری بی‌معنا خواهد بود. پیشرفت تغییر به‌سوی بهترشدن است و پسرفت تغییر به سمت بدتر شدن. این تعریف مفهوم را به دو جزء تقسیم می‌کند: ایده‌ی تغییر و ایده‌ی خوب

برای آگاهی بیشتر:

الکسی دو توکویل؛ مردی که دموکراسی را فهمید

خانم یگی در فصل اول کتابش توضیح می‌دهد که پیشرفت نوعی از فرایند یادگیری غنی است و پسرفت یعنی تأثیرات عدم یادگیری. ما باید از پیشرفت از (چیزی) صحبت کنیم و نه پیشرفت به‌سوی (چیزی) یعنی در پیشرفت هدف نهایی وجود ندارد، بلکه دورشدن و رهاشدن از یک مشکل و بحران مطرح است؛ بنابراین پیشرفت نوعی از فرایند یادگیری و تجربه و نوعی خاص از تغییر پیش‌رونده است و پسرفت به معنای انسداد سیستماتیک چنین فرایندی است. فرایند حل مسئله باید به‌عنوان فرایند غنی دیالکتیکی توصیف شود. پیشرفت یک امر دوگانه است و حل هر مسئله‌ای می‌تواند مشکل جدیدی را نیز ایجاد کند و هر دستاوردی ازدست‌دادن چیزی را هم در کنارش داشته باشد. خیلی‌ها پیشرفت را با رسیدن به قله و هدف مشخصی برابر می‌دانند و بر اساس فاصله‌ای که با آن دارند میزان پیشرفت خود را می‌سنجند؛ درحالی‌که خیلی از اختراعات و اقدامات در دوره‌ی خود فقط ناظر به حل مشکل زمان خود بودند که بعدها توسعه یافتند و به‌صورت پیشرفت‌های فوق‌العاده برای همه به‌عنوان هدف قرار گرفتند. در این صورت پیشرفت توسط هدفی که باید به سمت آن حرکت کند جذب یا هدایت نمی‌شود، بلکه توسط مشکلات هدایت می‌شود: پیشرفت دورشدن از چیزهای بد به سمت چیزی بهتر است، بدون اینکه از ابتدا به‌وضوح مشخص شده باشد و بدون اینکه روند پایانی قابل‌پیش‌بینی آغاز شود. اینجا دیگر یک خوب مستقل یا قله‌ای وجود ندارد و برای درک پیشرفت لازم نیست اول خوب را بفهمیم، بلکه برای درک خوب ابتدا باید پیشرفت را بفهمیم. پیشرفت بر خوب تقدم دارد؛ همان‌طور که پیشرفت علمی بر عقلانیت مقدم است. پیشرفت ثمره‌ی عقلانیت نیست، بلکه عقلانیت نتیجه پیشرفت است.

به نظر می‌رسد جنبش‌های اجتماعی همیشه مترقی نیستند. بااین‌وجود، تحولات قطعی ضد ترقی‌خواهانه سال‌های اخیر، یک سؤال به‌ظاهر ساده را ایجاد کرده است: چگونه می‌توانیم این شهود را توجیه کنیم که برخی جنبش‌ها مترقی هستند؛ درحالی‌که برخی دیگر ارتجاعی یا واپس‌گرا هستند؟ چه منابع هنجاری در این‌گونه قضاوت‌ها استفاده می‌شود؟ او در کتاب خود به نام «پیشرفت و پسرفت» می‌خواهد با روح نظریه‌ی انتقادی به این سؤال پاسخ دهد؛ بنابراین بررسی فلسفی درباره‌ی امکان «نقد اشکال زندگی» و بحث‌های جاری درباره‌ی پیشرفت اخلاقی مطرح می‌شود.

او در مصاحبه‌ای در توضیح ایده‌ی خود در برابر این سؤال که نه‌تنها با وجود جنگ در اوکراین، بلکه باتوجه‌به تجدید حیات جنبش‌های ملی‌گرایانه آیا هنوز هم می‌توان به مفهوم پیشرفت چسبید، این‌گونه پاسخ می‌دهد که «چرا باید ایده‌ی پیشرفت فقط به این دلیل که در تاریخ جهان قهقرایی وجود دارد، زیر سؤال رود؟» نه این جنگ وحشتناک روسیه و نه جنگ علیه پناه‌جویان در مرزهای اروپا، با نقض دائمی و سیستماتیک حقوق بشر و قربانیان بی‌شمار، ایده‌ی پیشرفت را رد نمی‌کند. بدون امکان واقعی تغییر - به معنای پتانسیل یک نظم اجتماعی متفاوت ذاتی تاریخ - پیشرفت به همان اندازه بی‌معنا است که پیشرفت را حفظ کنیم. به نظر می‌رسد، می‌توان پرسید: آیا این تحولات نشان‌دهنده‌ی بازگشت به مفهوم پسرفت نیست؟ زیرا قهقرایی طرف دیگر پیشرفت است. هر دو به‌طور جدایی‌ناپذیری درهم‌تنیده شده‌اند. آنها هر دو بر اساس یک ایده‌ی خاص از تاریخ و پویایی تغییرات اجتماعی هستند؛ بنابراین بحث‌برانگیز هستند.

آیا نمی‌توان مانند فردریش نیچه گفت که دقیقاً در جنگ و رنج ناشی از آن که به نظر می‌رسد تفاوت کیفی با رنج جنگ‌های قبلی ندارد، درنهایت همه چیز به‌سادگی تکرار می‌شود؟ ایده‌ی نیچه درباره‌ی همین موضوع در این زمینه جالب است؛ زیرا یک فرض مهم را روشن می‌کند: چسبیدن به مفهوم پیشرفت، درست مانند چسبیدن به مفهوم پسرفت، در واقع به این ادعا بستگی دارد که یک چیز همیشه تکرار نمی‌شود. حتی در جایی که به نظر می‌رسد چیزها تکرار می‌شوند، آنها این کار را در یک موقعیت تغییریافته‌ی تاریخی، با شرایط متفاوت و به‌عنوان واکنشی به موقعیت‌های مشکل‌ساز و بحران‌هایی که در وهله‌ی اول پدید آمدند، انجام می‌دهند. در مقابل بازگشت همان چیز، این ایده یک تاریخ انباشته است. این به معنای یک نسخه‌ی خوش‌بینانه از تاریخ یا این ایده نیست که همه چیز به نحوی بهتر خواهد شد.



اگر پیشرفت یک تجربه‌ی انباشته یا فرایند یادگیری باشد، برعکس، رگرسیون (پسرفت) نوعی از یادگیری است که چیزی بیش از یک گام به عقب است. آنچه ما می‌توانیم به‌عنوان رگرسیون شناسایی کنیم، فرایندهای مدیریت بحران ناکافی و بلوک‌های یادگیری است. آنها واکنش‌های اشتباه و نامناسبی نسبت به بحران‌ها هستند. آنچه در فرایند رگرسیون اتفاق می‌افتد، از برخی جهات از آنچه قبلاً بود، بدتر است. اما این نیز نشان می‌دهد که همیشه یکسان نیست. چگونه می‌توانید این را به‌طور خاص تصور کنید؟ نمونه‌ای از این موضوع در تاریخ فلسفه، شیوه‌ای است که آدورنو و هورکهایمر به فاشیسم به‌مثابه قهقرایی می‌نگریستند. این همچنین نشان می‌دهد که برای صحبت از پیشرفت و پسرفت، لازم نیست نسبت به پیشرفت خوش‌بین باشید؛ نویسندگان دیالکتیک روشنگری قطعاً چنین نبوده‌اند.

نویسندگان مکتب فرانکفورت اولیه، فاشیسم را یک پسرفت می‌دانستند، اما نه بازگشتی صرف به شرایط پیشامدرن. برعکس فاشیسم به‌مثابه‌ی بازگشت به «بربریت» یک پدیده‌ی خاص مدرن است. در این مقطع زمانی، فقط در این شکل خاص امکان‌پذیر بود. این درست است نه‌تنها به این دلیل که ناسیونال سوسیالیسم آلمان کشتارجمعی مردم را در مقیاس صنعتی انجام داد و آن را با استفاده از مدرن‌ترین ابزار لجستیکی سازمان داد، بلکه به این دلیل که نتیجه یک پویایی نادرست و تنش‌ها و تضادهای حل‌نشده مدرنیته سرمایه‌داری است. «نوع جدید بربریت» به‌سادگی نوع قبلی سازمان اجتماعی را به زمان دیگری منتقل نمی‌کند. چرخ به عقب برنمی‌گردد، بلکه در حالت مدیریت بحران نادرست به جلو حرکت می‌کند. این یک‌بار دیگر تفاوت مهم بین رگرسیون و برگشت را نشان می‌دهد.


 آیا رنج در جنگ‌های اخیر از نظر کیفی با رنج جنگ‌های قبلی متفاوت است؟ از این لحاظ آیا بازگشت همان چیز قدیمی نیست؟ 

در معنای مطلق و اخلاقی شاید همیشه همان بی‌عدالتی آشکار باشد و در سطح پدیده‌ها، ویرانی، بدبختی، درد و رنج البته تکرار می‌شود. در این راستا، از جنگ تروا تا جنگ سی‌ساله تا دو جنگ جهانی و جنگ‌های امروزی، تداوم شگفت‌انگیز و الگوهای تکراری وجود دارد. ازاین‌حیث، زنان بوتشا نه‌تنها در رنج زنان جنگ تروا، بلکه زنان تمام جنگ‌هایی که می‌شناسیم، همدم هستند. اما حتی ابتدایی‌ترین موضوع؛ تخریب اجساد در جنگ، مفاهیم فرهنگی دارد. جنگ‌ها و خشونت‌ها یکسان نیستند؛ زیرا نابودی صنعتی بشریت با خشونت نبرد تروا متفاوت است، جنگ جهانی اول با وحشت یک جنگ هسته‌ای احتمالی متفاوت است. یک چیزی آنجا عوض می‌شود و نه فقط به این دلیل که ابزارهای تخریب در حال تغییر هستند. ۱


اما سؤال این است که آیا پیشرفت یک استاندارد کلی دارد؟

می‌توان استدلال کرد که برای مثال، هیچ‌کس آشکارا از عدم آزادی دفاع نمی‌کند، بلکه صرفاً دیدگاه‌های متفاوتی درباره‌ی معنای آزادی و درواقع برای چه کسانی وجود دارد. با وجود اختلاف‌نظر، می‌توان یک نقطه مرجع هرمنوتیکی داشت. اما وقتی تفاسیر آن‌قدر متفاوت است که هم پوتین و هم مارتین لوترکینگ می‌توانند هم‌زمان درباره‌ی آزادی صحبت کنند، آن‌گاه این مفهوم کنترل خود را از دست می‌دهد. پروفسور یگی معتقد است که در مسائل فنی واضح است که پیشرفت به چه معناست. این به این دلیل است که این روابط ابزاری هستند. پیشرفت در این معنا زمانی حاصل می‌شود که وسیله‌ای که شخص می‌خواهد با آن به هدفی که از قبل تعیین شده است برسد، بهتر و مؤثرتر شود. اما جوامع بشری در چنین چارچوب ابزاری به‌درستی توصیف نمی‌شوند. پیشرفت یک فرایند حل مسئله‌ی بحران محور است؛ بنابراین به نظر نمی‌رسد که هدف شناخته‌شده‌ای وجود دارد که تاریخ به‌سوی آن می‌کوشد. آنچه ما برای ایجاد معیاری برای تحولات پیش‌رونده در مقابل تحولات قهقرایی به آن نیاز داریم، معیارهایی است که پویایی این تحولات را ارزیابی می‌کند. در این صورت پیشرفت اساساً معیار و مشخصه‌ی این پویایی است و نه ماده‌ای که بتوان آن را در جایی به‌عنوان معیار توصیف کرد. او در پاسخ به سؤالی از دیالکتیک روشنگری از آدورنو و هورکهایمر که چگونه پیشرفت همیشه با پسرفت همراه بوده است. اما اگر هر پیشرفت فرضی لزوماً با یک گام به عقب مرتبط باشد، آیا مفهوم پیشرفت منسوخ نمی‌شود، پاسخ می‌دهد: اما بحث این نیست که پیشرفت لزوماً با پسرفت مرتبط است، روشنگری با ضدروشنگری، در امتداد این خطوط: هرجا نور هست، سایه هم هست. دیالکتیک روشنگری یک دیالکتیک است تا آنجا که امکان پسرفت خود را به‌عنوان یک گرایش ناشی از خود روشنگری نشان می‌دهد.

برای آگاهی بیشتر:

رادیکال، روشی برای رهایی از باتلاق برچسب‌خوردگان

این کتاب تأملی است بر این گرایش و علل سیستماتیک آنکه ریشه در محدودشدن خود روشنگری دارد. آدورنو و هورکهایمر در مقدمه‌ی دیالکتیک روشنگری می‌گویند که نباید جنبه‌های مخرب روشنگری را به دشمنانشان واگذار کرد. از این نظر، من تمایل دارم کتاب را به‌عنوان نقدی رادیکال از خود روشنگری و تفکر مترقی موجود بخوانم. بااین‌حال، درک آنچه روشنگری، رهایی و خودمختاری می‌تواند باشد نیز تغییر می‌کند. اما اگر پیشرفت طرف دیگر قهقرایی است و پسرفت طرف دیگر پیشرفت، مفهوم پیشرفت دوباره از در پشتی وارد صحنه می‌شود، به‌اصطلاح اگر هجمه‌های گسترده به هستی‌ها و شیوه‌های زندگی را در نظر بگیریم. از همه انواعی که به‌عنوان رگرسیون (پسرفت) خارجی مشخص شده‌اند، این نشان می‌دهد که گسترش حقوق بشر به گروه‌هایی که قبلاً توسط «فرهنگ پیشرو» مسلط کنار گذاشته شده‌اند، باید به‌عنوان پیشرفت اجتماعی درک شود. اگر برچیده‌شدن دولت اجتماعی یا رفاهی به‌مثابه‌ی قهقرایی تلقی می‌شود، احتمالاً به این دلیل است که گسترش دولت رفاه که در تاریخ اروپای پس از جنگ ممکن شد، پیشرفت اجتماعی را با وجود همه‌ی مشکلات مرتبط با آن نوید می‌داد و هنگامی که سبک‌های حکومتی پوپولیستی مستبدانه به قهقرا تعبیر می‌شود، به‌رغم همه انتقادهایی که نسبت به وجود واقعی آنها وجود دارد، خوب یا بد، برای پیشرفت جهانی - تاریخی باتوجه‌به اجرای حاکمیت قانون و لیبرال دموکراسی ناراحت می‌شویم.

سؤالی که پروفسور یگی می‌خواهد دنبال کند این نیست که آیا می‌توان چیزی مانند پیشرفت را امروز به‌طور تجربی مشاهده کرد و اگر چنین است کجا، بلکه قضاوت بر اساس تجربه درباره‌ی یکی از این موارد نیست که آیا بشریت، برخلاف همه‌ی ظواهر، به‌سوی بهترشدن، یعنی به‌سوی وجودی صلح‌آمیزتر، عادلانه‌تر و مرفه‌تر در حال پیشرفت است یا اینکه آیا در گرداب گیج‌کننده‌تر فزاینده‌ای از بی‌عدالتی و خشونت فرو می‌رود؟ سؤال او این است که آیا اصلاً می‌توان پیشرفت را شناسایی کرد، یعنی آیا معیارهایی برای تغییرات اجتماعی و تاریخی وجود دارد که به‌عنوان پیشرفت تلقی شوند؛ یعنی آیا موضوع تغییر به سمت بهترشدن است یا خیر؟


 1https://www.philomag.de/artikel/rahel-jaeggi-fortschritt-ist-weder-fakt-noch-ideal


منابع

برگرفته از کتاب پیشرفت و پسرفت و کنفرانس در دانشگاه هومبولت  ۲۰۲۳.۱۲.۱۲ و مصاحبه‌های نویسنده