دانیار قربانی

در این متن بر آن نخواهم بود تا نقدی بر فیلم ایراد کنم؛ بلکه تحلیل و نوع مواجه‌­ام را با آن ایراد می‌کنم، به جد می‌توان گفت که قریب به اکثر مواجه‌­­هایی که در ایران معاصر، به طور عام در علوم‌انسانی و به طور خاص در جامعه‌شناسی در مواجهه با سینما، مسئله‌ی نسل­‌ها و جوانان، فقر و تهی­دستی و مسائلی که ازاین‌قبیل وجود دارد؛ نه از جنس مواجهه پروبلماتیک و مسئله­‌مندکردن، بلکه از جنس آسیب­‌شناسانه و همچنین راهکارگرایانه خواهد بود و گویی جامعه کانتکستی پر از آسیب‌­ها و جرائم است و جامعه‌­شناس باید رویکرد پوزیتیویستی (به معنای خام کلمه) را پی بگیرد و آنها را حل‌وفصل کند. متأسفانه این نوع مواجهه‌­ها ناتوان از فهم مسئله، پدیده، متن و.. خواهند بود.

برای آگاهی بیشتر:

رادیکال، روشی برای رهایی از باتلاق برچسب‌خوردگان

تقریباً اکثر تحلیل­‌هایی که برای فیلم «ازهم‌گسیختگی» نوشته شده بودند ناشی از فهم رایج یا (Common sense) بودند و بسیاری از آنها فیلم را به سطوح روانی، ناهنجاری و...افراد فروکاسته بودند. همچنان که در بالا هم اشاره کردم می‌توان آن را پر از آسیب دید و در نهایت منجر به ارائه‌ی راهکارها و حتی جلوآمدن نظام­‌های دانش به معنای فوکویی کلمه (پلیس, مراکز مشاوره و روان­شناسی, قوه­قضائیه و ..) خواهد شد. فیلم «ازهم­‌گسیختگی» محصول سال 2011 و با کارگردانی تونی کایه و با بازی درخشان آدرین براودی (Adrien brovdy که در فیلم پیانیست هم نیز درخشید) است.

این اثر مملو از مشکلاتی از قبیل, مسئله‌ی جوانان و نسل‌­ها, خودکشی, بحران معنا, پوشش دانش‌­آموزان, ساختار آموزشی و همچنین پر از مباحث و خلاء و صحنه­‌های پدیدارشناختی و اگزیستانسیالیستی است. فیلم «ازهم‌گسیختگی» با سخنی از آلبر کامو شروع می­‌شود «و هرگز آنقدر عمیق و در عین حال احساس جدایی از خود و حضور در دنیا نکرده‌­ام», جای­ جای فیلم می­‌شود این جمله را لمس و تجربه کرد. از مباحث مهمی که در فیلم خیلی به چشم­ می‌آید «بحران معنا و سیطره‌ی نهیلیسم» است که همه‌ی معلم­‌ها و شاید بتوان گفت دانش­‌آموزان نیز با آن مواجه شده­‌اند، هرچند ناامیدی و به معنای عامیانه سستی آنها را نمی‌­شود که فقط با «بحران معنا» توضیح داد, چون در واقع داریم آن را به حالت تعلیق در می‌آوریم و خود را از فهم و مسئله‌­مندکردن آن دور می­‌کنیم؛ زیرا بخش اعظم مسئله‌ی دانش‌­آموزان را باید بر گردنِ ساختار فلج و فشل آموزشی انداخت که در ادامه در مورد آن هم خواهم نوشت؛ و حتی ما معلم جوان «آقای بارتز» را می­‌بینیم که در همه‌ی دیالوگ­‌های خود از بی­‌معنایی, خلاء و به معنایی از همه‌چیز دست شسته است و ناتوان از بارقه‌­ای نور است و این لحظه به علاوه سخنرانی و صحبت رئیس مدرسه در آخر و چندی از معلمان من را یاد سخنی از مارکس می­‌اندازد که در اول کتاب «تجربه‌ی مدرنیته مارشال برمن» آمده است: «هرآنچه که سخت و استوار است روزی دود می‌­شود و به هوا می­‌رود».



 متاسفانه در چنین فضایی (بحران معنا و مابقی مشکلاتی که ذکر کردم) چندی از معلمان و کادر آموزشی مدرسه می‌خواهند سیاست­‌هایی فرهنگی و تربیتی و آموزشی (شما بخوانید کنترلی, انضباطی و بهنجارسازی) را بر روی حیات بدن­مندِ فرهنگی, تاریخی و اجتماعی دانش‌­آموزان پیاده کنند؛ اما در چند صحنه با مقاومت دانش­‌آموزان مواجه می‌شویم، به زبان فوکو «هرجایی که قدرت اعمال شود در همان­جا نیز مقاومتی صورت می‌­گیرد». شاید این پرسش مطرح شود که چطور در زمان بحران معنا مقاومت صورت می‌­گیرد؟

هر چند پرسشی بنیادین است؛ اما در فیلم نیز آن را به‌وضوح می­‌بینیم، مدرسه که محل تلاقی و نسبت نیرو­های فرهنگی و اجتماعی است ما با پناه‌بردن و یا رفتن به دنیای «ادبیات و رمان و شعر به‌مثابه‌ی مقاومت» روبرو می‌­شویم که آقای بارتز همیشه در کلاس‌­های درسِ خود کتابی غیر از کتاب­‌های درسی همراه دارد و آنان را به دیالوگ و گفت­و­گو دعوت می­‌کند؛ زمان ورود آقای بارتز با این صحنه مواجه بود که کلاس درس آشفته بود و یکی از دانش­‌آموزانِ پسر با لحن و لفظی بد با آقای بارتز برخورد می‌­کند و حتی کیف آقای بارتز را به درِ کلاس می­‌کوبد و واکنش آقای بارتز این است که می‌­گوید: «آن کیف فاقد احساس است» و حتی کاغذ و خودکاری نیز به او می­‌دهد تا درس امروز را بنویسد. 

برای آگاهی بیشتر:

نقد فمینیسم

آقای بارتز رویه‌­ای متفاوت را پی می­‌گیرد و دو پرسش را مطرح می­‌کند: آسمیلاسیون (Assimilation) و همه‌جا حاضر (Ubiquitous) که دو نفر از آنان جواب می­‌دهند و می­‌گوید که آسمیلاسیون همه‌جا حاضر است و به آنان درس مقاومت می‌­دهد و در زمان‌ه­ایی که با نگاه کالایی با زنان برخورد می‌­شود او در کلاس می­‌گوید که «امروزه به مردان ما گفته می‌­شود که زنان فاحشه هستند، باید آرایش کنند تا زیبا باشند و زیبا باشند تا مشهور شوند و شرم بر این و من به شما می­‌گویم که آنان فاحشه و شیء نیستند که به آنها تجاوز کرد»؛ زمانی که تصمیم می‌­گیرد و به دانش‌­آموزان می‌گوید که از مدرسه می­‌رود همه‌ی دانش‌­آموزان ناراحت می­‌شوند که او می‌­رود. در فیلم با این مواجه می­‌شویم که یکی از معلمان عکس زنان لخت را در کشوِ خود دارد و هم­زمان به پوشش یکی از دانش‌­آموزان گیر می‌­دهد و او را به دفتر خود دعوت می‌­کند و حرف­‌های او این است: می­‌شود سینه­‌هایت را ببینم و با جواب «نه» دانش‌­آموز مواجه می‌شود و باز هم سؤال و اصرار بر دیدن آلت تناسلی او دارد و در آخر می‌­گوید که لباس خوب بپوش تا مورد تعرض قرار نگیری و به او لباسی می­‌دهد تا آن را بپوشد و دختر همان جا آنها را دور می­‌اندازد «همه‌ی اینها ناشی از نگاهِ هیز سادیستیک در پی ابژه­‌هایی برای منطق سادیستیِ میل خود می‌­گیرد و با تجزیه کردن یک کل به اجزایش از فتیش‌های جزئی لذتی سادیستیک می‌­برد»[1] و اینها مرا یاد سخنی از فوکو می­‌اندازد, امیدوارم که در اشتباه نباشم که می­‌گوید: «کسی که مدام دارد میل و افکار جنسی را تئورایز می‌­کند در واقع خود افکار جنسی منحرفانه دارد», در آنجا ما با مقاومت مواجه بودیم و حتی شاید بتوان گفته که لحظه‌­ای اسپینوزایی است» ما تا الان به ذهن می‌­اندیشیدیم که چه‌کارهایی می‌کند؛ اما الان وقت آن است که بگویم بدن به چه‌کارهایی توانا است؛ مدرسه هم در تحلیل فوکویی نقش نظام­‌های دانشی مثل زندان را دارد که به دنبال بهنجارسازی و تسلط بر ذهن­‌ها و بدن­‌ها است و در واقع سوژه‌ی بهنجار می‌­سازد که ما در فیلم به‌وضوح با این صحنه­‌ها مواجه هستیم چه در ورود و خروج و چه در مواد درسی و فضای آن.



یکی دیگر از مسائل فیلم بحران دیدن و خواندن دیگری و به معنای عام تجربه‌ دنیای پدیدارشناسی افراد است؛ آن دختر دانش‌­آموز که والدین و هم‌کلاس‌هایش برچسب چاق بودن و به‌نوعی اضافی‌بودن را به او می­‌دادند در لحظه­‌ای بسیار زیبا نقاش و عکاس بود، عکس­‌های سیاه‌وسفید از حالات و فرم­‌های رنج‌­آلود انسان‌­ها و به زبان سوزان سانتاگ تماشای رنج دیگران (کتابی از سانتاگ) آنها را با دوربین خود ثبت می­‌کرد و اتاقی پر از عکس­‌های انسان­‌ها در فرم‌هایی مختلف و همچنان در طول کلاس عکس‌­هایی از آقای بارتز را ثبت می­‌کند و به او نشان می­‌دهد و آقای بارتز با اون این‌گونه صحبت می­‌کند: تو با استعدادی و هنرمندی و دختر تعجب می‌­کند ازینکه توسط معلم مورد توجه قرار گرفته است و حتی گریه می­‌کند، چون تا پیش‌ازاین او مطرودی بیش نبود؛ دنیای تجربه و پدیدار­شناسی و روایت انسان­‌ها بسیار زیباست و اتفاقاً می­‌توان به مفهومی زیبا از والتر بنیامین اشاره کرد با عنوان فقر تجربه (Poverty of experience)، او به زمانی اشاره می­کند که انسان­ها ناتوان هستند از بیان تجربه‌­ای که آن را پشت سر گذرانده‌­اند و دیگر میلِ به تجربه‌کردن هم ندارند.

برای آگاهی بیشتر:

آزارگری در لباس علم

در آخر مواجه تصادفی آقای بارتز با دختری فاحشه (بخوانید مطرود) که بعد از چندین مواجه او را به خانه خود دعوت می‌­کند و به او لباس و اتاق استراحت می‌­دهد و جهان پدیدارشناختی و تجربی و رنج از سر گذرانده او را می‌­پذیرد و زمانی که آقای بارتز می­‌خواهد حال او را جویا شود دختر نوجوان انتظار تجاوز دارد اما آقای بارتز به او این اطمینان را می­‌دهد که قصد آسیب‌زدن به او را ندارد حتی او را به بیمارستان می‌برد و زمانی که از او جدا می­‌شود و هم آقای بارتز و هم آن دختر بسیار غمگین می­‌شوند اما بعد از مدتی آقای بارتز دوباره او را دعوت می­­‌کند و به نزد او می­‌آید.
 

[1]متن فوق بخشی از کتاب موزه پایین شهر و تماشاچیان‌اش اثر آرش حیدری و همکاران