تعیین سرچشمههای اندیشهی اجتماعی ناممکن است. در بسیاری از تمدنهای باستان، شاهد سنتهای متفاوتی از اندیشهی اجتماعی هستیم. به طور مثال افلاطون و ارسطو نظرات خردمندانهای دربارهی بشریت و جامعه داشتند؛ اما غالب مورخان، آنها را بهعنوان چهرههای بنیانگذار علوم اجتماعی محسوب نمیکنند.
بیشتر بدانید:
چه چیزی اندیشهی اجتماعی دوران پیشامدرن را از علوم اجتماعی متمایز میکند؟
اندیشهی اجتماعی باستانی و مسیحی غالباً جهان را همچون نظمی سلسلهمراتبی میدید که در آن تمامی موجودات، انسان و جز آن، جایگاهی و هدفی کمابیش درخور و ثابت دارند. اندیشهی اجتماعی پیشامدرن رفتار انسانها را به منزلهی بخشی از ادراک کل طبیعت و ساختار کیهان مینگریست. برای مثال، اندیشهی اجتماعی ارسطو بیشتر به ترسیم جامعهی ایدئال در پسزمینهی فلسفهی جامع حیات میپرداخت تا به تشریح الگوهای اجتماعی مانند: نقش طبقات اجتماعی در شکلگیری سیاست. علوم اجتماعی جهانبینی ایستا و سلسلهمراتبی اسلاف مسیحی و یونانیاش را رها کرد. غالب متخصصان علوم اجتماعی مدرن نیز از تلاش برای تدوین فلسفهی جامعِ حیات دست کشیدند.
ایدهی علم جامعه: روشنگری و اوگوست کنت
اروپای قرن هجدهم مجالی برای ظهور اندیشمندان اجتماعی برجستهای همچون ولتر، هیوم، آدام فرگوسن، کندرسه، مونتسکیو، آدام اسمیت، و ماری ولستون کرافت فراهم آورد. آنان مجموع آرای اجتماعی اثرگذاری به وجود آوردند. آنچه در این میان اهمیت ویژهای دارد، فاصلهگرفتن متفکران اجتماعی روشنگری از سنتهای اجتماعی یونان و مسیحیت است. آنان پیشگامان علم جدیدی در آن جامعه بودند.
در آن دوره، فعالیت علمی برابر بود با به چالش کشیدن جدی جهانبینی ارسطویی - مسیحی. در اروپای مدرن اولیه، جهان همچون نظمی سلسلهمراتبی تلقی میشد که در آن هر موجودی جایگاه و هدفی به حق در عالمی داشت که خداوند ساخته و پرداخته بود. جهان طبیعی و اجتماعی به لحاظ معنوی مملو از ارزش، معنا و هدف تلقی میشد. بهعکس، انقلاب علمی جهان را بهمثابهی سیستمی مکانیکی مرکب از مادهای در حال حرکت میدید که از قوانین طبیعی تبعیت میکند.
روشنگران با فاصلهگرفتن از نگرشی که جامعه را نظمی الهی یا طبیعی محسوب میکرد، آن را عرصهی تعامل فردیای میپنداشتند که از نیات بشر اثر میپذیرد. در مرکز جهانبینی فوق این تصور قرار داشت که انسانها جامعه را میسازند؛ ما از طریق کنشهایمان جهانی از نهادها را میسازیم که آنها نیز به نوبهی خود به ما شکل میدهند؛ این تأثیر متقابل افراد و نهادهای اجتماعی است که تاریخ و آیندهی بشر را رقم میزند. هدف علم جامعه عبارت است از آشکارکردن الگوهای مشترک روابط بشری در جوامع مختلف. اندیشمندان روشنگری تنها به دنبال فهم رفتار انسان نبودند؛ بلکه سعی داشتند علم را برای ارتقای آزادی و پیشرفت به کار گیرند. روشنگران اساسیترین شالودهی اشرافیت زمیندار و مقامات کلیسایی را با زیرسؤالبردن مشروعیت جامعهای که بر مبنای فرهنگ مذهبی مسیحی سامانیافته بود، به چالش کشیدند.
بیشتر بدانید:
طی محاکمهی گالیله و سایر نوآوران علمی به اتهام ارتداد، عموم مردم علم را همگام با عصیان اجتماعی میپنداشتند. علاوه بر این، هم کلیسا و هم خردهگیران آن، علم را تهدیدی جدی علیه کیهانشناسی مسیحی تلقی میکردند. در جهانی که تصور میشد تحت حاکمیت قوانین مکانیکی است، خداوند چیزی بیش از ناظری حاشیهای و بیرونی نبود.
بنابراین علم، جهانی را به تصویر میکشید که در آن تمامی موجودات قابلتقلیل به مادهی متحرکاند. تنها تفاوتهای مربوط به شکل، نیرو، جرم و شتاب بهحساب میآمدند. به همان میزان که در علم میپنداشتند دانش حقیقی بر پایهی مشاهده واقعیتها و روش علمی قرار دارد، معلوم شد که دانشِ مسیحی که بر پایهی شهود، سنت مبتنی است، و مرجعیت کلیسا بیاعتبار شد. اگر دین حقیقی مبتنی بر مشاهدهی واقعیتها باشد، آنگاه دین که بر پایهی شهود و سنت قرار دارد چیزی جز نظر شخصی و توهم نخواهد بود. روشنگران با حمایت از مسئلهی علم این امکان را یافتند تا مستقیماً به نظم اجتماعی موجود حمله کنند.
دیدگاه خود را بنویسید